معنی کسان و افراد
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اقارب، اقوام، بستگان، خویشان، فامیل، وابستگان، اشخاص، افراد
لغت نامه دهخدا
کسان. [] (اِخ) تلفظی از کلمه ٔ کاشان، شهر معروف ایران. (تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 423).
شهر کسان
شهر کسان. [ش َ رِ ک َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) غربت. (یادداشت مؤلف).
طاش کسان
طاش کسان. [ک َ] (اِخ) یا طاش کَسَن موضعی است در جنوب قره باغ.
بی کسان
بی کسان. [ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان کاکی که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع و دارای 101 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
افراد
افراد. [اَ] (ع اِ) ج ِ فرد، بمعنی تنها و طاق و ضد زوج. (آنندراج). ج ِ فرد، تنها و نصف زوج که طاق باشد. (از منتهی الارب).
- افرادالنجوم، ستارگان روشن که در کرانه ٔ آسمان برآید. فرودالنجوم کذلک. (منتهی الارب). ستارگان روشن در کرانه های آسمان. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی).
|| مأخوذ از تازی. اشخاص. اعداد مفرد. کسان. مردمان. فردهای دفتر. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح سالکان افراد، سه تنانند که بتجلی فردیه بواسطه ٔ حسن متابعت حضرت رسالت پناه (ص) متحقق شده اند و از غایت کمال که ایشان راست خارج از دائره ٔ قطب الاقطابند. (آنندراج) (از کشاف اصطلاحات الفنون). و در مرآت الاسرار گوید: افراد آنها باشند که بر قلب علی (ع) باشند و اینها راتعداد نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون). نزد صوفیان عبارت از مردانی است که خارج از نظر قطب هستند. (از تعریفات جرجانی).
افراد. [اِ] (ع مص) تنها کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون) (مؤید). تنها کردن. (تاج المصادر بیهقی). || تنها در کاری درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء): در مداومت مدام و منادمت پریچهرگان زیبااندام طریق افراد سپرده. (جهانگشای جوینی). || یکسو نمودن. || جدا کردن. || پیغامبر فرستادن. || یک بچه آوردن ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک بچه زادن. (مؤید) (تاج المصادر بیهقی). || حج مفرد گزاردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فقهاء این لفظ را در مورد تنها گزاردن هر یک از حج و عمره استعمال کرده اند که هر دورا با یکدیگر نگذارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- حج افراد، یکی از سه قسم حج است که در فقه بنامهای حج افراد، حج قرآن، حج تمتع خوانده میشود. افراد آنست که در وقف احرام نیست. انجام حج تنها بکند و آنرا احکام خاصی است. رجوع به همین لغت نامه ذیل کلمه ٔ حج شود.
فرهنگ معین
فرهنگ واژههای فارسی سره
کسان، همگان
معادل ابجد
423